درباره ی شعر و شاعری
بر این اساس، شعر در درجه ی اول الهامی آسمانی در قلب شاعر است و چه لحظه ی باشکوهی است آن گاه که الهه ی شعر، پیچیده در حریری سپید، بر قلب شاعر فرود می آید و به او الهام می کند که چه بر زبان آورد:
در انــدرون مــن خستــه دل نـدانــم کیــست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
این «ندانم کیست» همان الهه ی زیباست که چشمه ی احساس شاعر را به جوشش وامی دارد و می شود آن چه که باید بشود. در این هنگام است که زیباترین و دلنشین ترین اشعار جهان از دل برمی آیند و لاجرم بر دل می نشینند. در این نوع شعر که باید به آن شعر جوششی گفت، شاعر تحت تاثیــر الهه ی شعر، سـرودن آغاز می کـند و شعر همانند آبـی زلال و گوارا از چشمه سار احساسش می جوشد تا روح تشنگان هنر ناب را سیراب کند. بی شک این نوع شعر، عصاره و شیره ی خالصی از احساس و جان شاعراست.
حضور الهه ی شعر در دل شاعر ممکن است کوتاه یا طولانی باشد؛ گاه شاعر تحت تاثیر این الهه، شعری کامل می سراید که هر آینه همه ی مصراع ها و ابیات آن در اوج آسمان خیال و احساس سیر می کنند. ولی گاه نیز هنوز بیش از یک یا چند بیت سروده نشده است که الهه ی شعر، شاعر را تنها می گذارد. در این هنگام شاعر دو را بیش در پیش ندارد؛ نخست آن که به همان ابیات اندک اکتفا کند و دیگر آن که بکوشد تا ابیاتی چند به شعر جوششی ناتمام خویش بیفزاید. اگر شاعر راه دوم را در پیش گیرد، شعر او را باید شعر پیوندی نامید چرا که بخشی از آن جوششی است و بخشی نیز کوششی. در این نوع شعر، شاعر باید چندان بکوشد که بخش کوششی شعرش به رسایی و شیوایی و هم پایگی بخش جوششی آن باشد و الا همان به که زحمت خود ندارد و عرض خویش نبرد تا ارزش و تاثیرگذاری ابیات جوششی اش در نظر خواننده حفظ شود.
بیشتر شاعران علاوه بر شعر جوششی و پیوندی با شعر کوششی محض نیز سروکار دارند. در هیچ یک از بخش های این نوع شعر پای الهه ی شعر و جوشش خودبه خودی در میان نیست بلکه شاعر از ابتدا تا انتهای شعر می کوشد تا چشمه ی احساس خویش را بجوشاند و احساسات و عواطف خود را در قالب کلمات و جمله های زیبا و ماندنی، متجلی کند. پس در این نوع شعر، هر که کوشش او شایسته تر، شعرش بهتر.
درنگ دوم: آیا لزوما فقط کسی توانایی سرایش دارد که علم عروض و معانــی و بیان و بدیع و ... را آموخته و بر آن ها مسلط باشد؟
در پاسخ به این پرسش با شاعر سهل ممتنع گوی معاصر، ایرج میرزا، هم آوا می شویم که:
«شاعری طبع روان می خواهد
نـه معانی نـه بیان می خواهد»
شاید شاعـری که از معانی و بیان و بدیع و ... آگاهی کامل دارد، با استفاده ی مناسب از این علوم ، شعری درخور بسراید اما باید دانست که این، همه ی ماجرا نیست. اگر سرودن شعر به دانستن موارد فوق بستگی تام داشته باشد، پس همه ی دانش آموختگان و دانش جویان رشته ی ادبیات باید شعر بسرایند و بزرگ ترین شاعران نیز فقط باید از میان آنان برخیزند. حال آن که برخلاف تصور بسیاری از مردم جامعه، تعداد اندکی از دانش آموختگان و دانشجویان این رشته شاعرند و چه بسیار ادبیات خواندگانی که در تمام طول عمر خویش حتی یک مصراع نیز نسروده اند. پا را از این نیز فراتر می گذارم و برآنم که بیشتر ادبیات خواندگان شاعر نیز به سبب تحصیل در این رشته شاعر نشده اند بلکه به سبب علاقه ی فروان به شعر و شاعری، ادبیات را به عنوان رشته ی دانشگاهی خویش برگزیده اند.
یادمان باشد شاعرانی نیز هستند که خواندن و نوشتن نمی دانند اما اشعارشان از جهت روانی و شیوایی (فصاحت و بلاغت) و خیال انگیزی، گوی رجحان را از دیگر شاعران ربوده است.
درنگ سوم: چه عواملی در روند شاعری و افزایش قدرت سخن پردازی شاعران (به ویژه شاعران نوپا) موثرند؟
همان گونه که پیشتر گفته شد در آفرینش شعر علاوه بر جوشش، کوشش نیز تاثیر بسزایی دارد. بنابراین شاعر باید بکوشد تا اشعار هر روز او از روز پیشین پخته تر و زیباتر باشد. در این میان، آنانی که در ابتدای راه شاعری اند، باید اشعار آغازین خود را سیاه مشق به شمار آورند و بر تمرین و تکرار خویش بیفزایند تا سخت ترین واژه ها و مفاهیم در دستان احساس آن ها چون موم نرم گردد.
مطالعه ی اشعار شاعران معاصر و گذشته نیز در شکوفایی و باروری ذهن و احساس شاعر تاثیر شگرفی دارد و به همین سبب است که نظامی عروضی قرن ها پیش در کتاب «چهارمقاله» آن گاه که از شرایط شاعری سخن می گوید، معتقد است که شاعر باید اشعار زیادی از شاعران متقدم و متاخر به خاطر داشته باشد. البته این هرگز بدان معنا نیست که شاعر نوپای چنان تحت تاثیر اشعار و افکار دیگران قرار گیرد که برای همیشه در سایه ی آنان رخت شعر و شاعری افکند و به مقلدی بی ابتکار بدل شود.
درنگ چهارم و سخن پایانی:
همه می دانیم که پزشکان پس از اتمام تحصیل و پیش از آغاز طبابت، با بر زبان آوردن سوگندنامه ی بقراط، به حفظ شرافت و اصول انسانی در کار خود متعهد می شوند و چه نیک است که شاعران ما نیز همگام با شکوفایی نخستین غنچه ی شعر و احساس خویش، سوگند یاد کنند که هیچ گاه شعر خود را به مدح زرمداران و زورمداران نخواهند آلود و آن را دست مایه ی کسب نان و مایه قرار نخواهنـد داد چرا کـه به قول سهراب «شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند». چه بسیار شاعرانی که در طول تاریخ، رسالت بزرگ و انسانی خویش را از یاد برده و با مدح این و آن، شرافت شاعری خود را آلوده اند تا به نانی و خانمانی دست یازند و نیز چه بسیار شاعرانی از این دست که شعرشان پیش از مرگ خود آن ها مرده است. بی شک در این میان، آنانی سربلند بوده اند که نه برای دل زرمداران و زورمداران بی درد بلکه برای دل خود و دل اجتماع خویش سروده اند. پس بیایید همواره این رباعی از زنده یاد شیون فومنی را زمزمه کنیم و به یاد داشته باشیم که:
«شاعــر نشــدم کـــه چاپلوســی بکنــــم
در شهــر قصیـــده خاکبــوســـی بکنــــم
در سنت مردمان به دور از مردی است
مردم بــه عــزا و من عروســی بکنـــم»